گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ناپلئون
فصل بیست و دوم
II- سیر و سیاحتی بزرگ: بایرن، 1809-1811


سیر و سیاحت بایرن از لحاظ سنتی چندان گسترده نمی نمود: انگلستان در جنگ بود و ناپلئون فرانسه، بلژیک، هلند، آلمان و ایتالیا را در اختیار داشت. بنابراین بایرن قسمت اعظم این سفر دو سالة خود را در آلبانی، یونان و ترکیه گذارند و حاصل این سفر و گشت و گذار بر نظرهای سیاسی وی، نظریاتش دربارة زنان، ازدواج، و سرانجام در مرگش تأثیر قابل ملاحظه ای داشت. مبلغ 13,000 لیره وام برجای گذاشت و همراه چهار خدمتکار به راه افتاد. لیسبون را شهری آلوده با فقر یافت بدان حد، که حتی باتوجه به جنگ شبه جزیره، قابل قبول نمی نمود. در آن شهر، هریک از اهالی بومی حالتی خصمانه از خود نشان می داد و بایرن به هرجا که می رفت دو طپانچه با خود برمی داشت. او و همراهانش سوار بر اسب به شهرهای سویل وکادیث رسیدند و از آنجا با یک کشتی جنگی انگلیسی به جبل طارق رفتند (در آنجا بایرن همة خدمتگاران را جز پیشخدمت مخصوص خویش، به نام ویلیام فلچر، از خدمت مرخص کرد.) و سپس عازم جزیرة مالت شد. در دوران اقامت در جزیرة مالت (از اول تا هجدهم سپتامبر 1809) عاشق و دلباختة میسیزسپنسر سمیث شد و این دلباختگی چندان آشکار بود که یک ناخدای انگلیسی، بایرن را به خاطر شتابزدگی و بی پرواییش مورد نکوهش قرار داد. بایرن او را به مبارزه خواند و در یادداشتی با این لحن تیغ افشانی و خودستایی کرد: «از آنجا که کشتیی که بر آن سوار می شوم باید در اولین تغییر جهت باد حرکت کند، هرچه اختلاف بین ما زودتر تسویه شود بهتر خواهد بود. فردا، ساعت شش بامداد بهترین موقع برای این کار است» ناخدا در پاسخ، پوزشخواهی کرد.
در 19 سپتامبر، بایرن وهابهاوس، بر عرشة کشتی دو دکلة موسوم به عنکبوت به راه افتادند. پس از یک هفته دریاپیمایی به پاترای رسید. در آنجا برای چند ساعتی پا به ساحل نهادند به خاطر آنکه قدم برخاک یونان گذارده باشند ولی همان شب بار دیگر بر کشتی سوار شدند، به راه خود ادامه دادند و از شهر مسولونگیون و جزیره ایثاکی1 که داستان اساطیری پنلویه (همسر با وفای ادوسئوس در آنجا می گذرد.) گذشتند در شهر پروزا نزدیک آکتیون فرود آمدند – جایی که برای آنتونیوس و کلئوپاترا بسیار بدفرجام بود.2 از آنجا با اسب به سوی شمال روان شده از ناحیة اپیروس گذشتند و به آلبانی یعنی سرزمینی رسیدند که از پایتخت آن، ترک قهاری به نام علی پاشا با تکیه بر شمشیر و با کبکبة فراوان آلبانی و اپیروس را اداره می کرد. علی پاشا نسبت به بایرن همه گونه احترامی که برای یک لرد انگلیسی لازم می نمود به جای آورد

1. جزیره ای در دریای یونیایی که در اساطیر یونانی وطن اودیسه محسوب می شود. ـ م.
2. در سال 31 ق م قوای اوکتاویانوس (بعداً آوگوستوس) نیروهای آنتونیوس و کلئوپاترا را در اینجا شکست دادند. ـ م.

زیرا (چنانکه خودش به شاعر گفت) از دیدن دستهای کوچک و گوشهای ظریفش فهمید که بایرن از تبار اشراف است.
در 23 اکتبر بایرن و همراهان از آلبانی بازگشتند و در 27 همان ماه به شهر یانینا پایتخت ایالت اپیروس رسیدند. بایرن شروع به ثبت آنچه در سفر تا آن زمان بر او تأثیر گذارده بود کرد و بدین سان، نگارش اثر مشهورش به نام زیارت چایلدهرلد که در واقع نوعی شرح حال خود شاعر بود آغاز شد. در سوم نوامبر مسافران به طرف جنوب حرکت کردند و از ناحیة آیتولیا گذشتند در حالی که (به دستور علی پاشا) گروهی از سربازان مزدور آلبانیایی که هریک از ایشان به خاطر مهارت در جنایت و راهزنی شهره بودند، به عنوان محافظان با بایرن همراه شدند. این سربازان مزدور فریفتة ارباب تازة خود شدند زیرا او را آدمی می یافتند که از مرگ نمی هراسد. در حین سفر، وقتی بایرن دچار تب شد و به بستر افتاد، آن سربازان، پزشک معالج را تهدید کردند که اگر بیمار بمیرد او را خواهند کشت، پزشک معالج پا به گریز نهاد و بایرن بهبودی یافت. در 21 نوامبر مسافران بر کشتی سوار شدند تا از مسولونگیون به پاترای بروند. در آنجا با محافظان جدیدی، سوار بر اسب در شبه جزیرة پلوپونسوس و آتیک به راه افتادند، از دلفوی و تب دیدار کردند و روز عید میلاد سال 1809 وارد آتن شدند.
ورود به آتن برای آن دو نفر زائر بایست روزی آمیخته با شادی و اندوه باشد. شواهد و قراین حاکی از عظمت باستانی در کنار آثار تباهی دوران جدید به چشم می خورد و به خصوص قبول آمیخته با فروتنی سلطة ترکان عثمانی از جانب ملتی که زمانی بس سرفراز بود و اکنون از نیرومندی به حیله گری در غلطیده بود و به داد وستد و بدگویی روزانه از ترکها دلخوش می نمود، موجب تفریح خاطر هابهاوس می شد در حالی که بایرن را سخت غمگین می ساخت – بایرنی که خود تجسم روحیة استقلال طلبی و سرافزاری نژادی بود. شاعر، منظومة چایلدهرلد را به صورت بانگی برای طغیان درآورد و در این اندیشه شد که چگونه می تواند به این وارثان عظمت دیرینه کمک کند تا آزادی خویش را باز یابند.
صرفنظر از این مطالب آنچه در آن موقع مهم می نمود زیبایی زنان یونانی بود که با چشمان پررنگ و فتنه انگیز خود و پیکر زیبا و مسحور کنندة خود، آرام و قرار از بایرن می ربودند. بایرن و هابهاوس درخانة زن بیوه ای به نام مکری فرود آمدند. این زن صاحب سه دختر بود که هر سه کمتر از پانزده سال داشتند. شاعر جوان و عیاش می دانست چگونه نسبت به آن دختران محبتی احساس کند – محبتی که از معصومیت آنان سرچشمه می گرفت و دلش را شاد می ساخت. ظاهراً این ترزای دوازدهساله بود که به زبان یونانی سلام و خوشامدگویی خوش آهنگ زوئه موساس آگاپو (جان شیرین من، تو را دوست دارم) را به بایرن آموخت. بایرن برگرد آن عبارت لطیف، آواز مشهوری تصنیف کرد:
دوشیزة آتنی، پیش از آنکه از هم جدا شویم.

بده، آری قلبم را به من باز ده!
در 19 ژانویة 1810، بایرن و هابهاوس بار دیگر به راه افتادند تا از یکی از جالبترین و الهامبخشترین مناظر یونان دیدار کنند. در این سفر یک خدمتکار و یک راهنما، و دو نفر برای نگاهداری اسبها با خود همراه داشتند. سفر با اسب چهار روز به طول انجامید ولی لذت آنچه دیدند به رنج سفر می ارزید. به جایی رسیدند که ستونهای باقیماندة معبد پوسیدون1 در چشم اندازشان نمودار گشت. این معبد، در دوران قهرمانی و پرشکوه باستان، برفراز سونیون پرومو نتوریون (دماغة کولونا) بنا شده بود تا به دریانوردان مژده دهد که چشمانشان بر خاک یونان روشن شده است. از یادآوری آن کمال و شکوه درهم فرو ریخته و دریای به ظاهر آرام اژه که از دوردست دلربایی می کرد، بایرن قطعة «جزیرة یونان» را تصنیف کرد و بعداً این قطعه را در بخش سوم دون ژوان جای داد. از سونیون تا ماراتون فقط یک روز راه بود و وقتی به آنجا رسیدند شاعر ما دستخوش احساساتی شد که اندکی بعد در این ابیات مشهور تجلی یافت:
کوهها بر ماراتون نظاره می کنند،
و ماراتون به دریا می نگرد؛
در آن حال که ساعتی در آنجا تنها، در اندیشه فرو رفته بودم،
در این رؤیا به سر می بردم که یونان بازهم می تواند آزاد باشد؛
زیرا در حالی که برگور ایرانیان ایستاده بودم
نمی توانستم خود را چون برده ای بینگارم.
در پنجم مارس، بایرن و هابهاوس سوار بریک کشتی انگلیسی به نام پیلادس از آتن به صوب ازمیر راه افتادند. بایرن در ازمیر ناگزیر از اقامتی یکماهه شد، و در آنجا بخش دوم زیارت چایلدهرلد را به پایان رسانید، در همان دوران اقامت در ازمیر، سفر سه روزه ای به افسوس، ویرانه های شهری را در برابر چشمان بایرن عرضه داشت که اوج سه تمدن یونانی، مسیحی و اسلامی را به خود دیده بود. هابهاوس چنین متذکر شد: «آثار زوال سه مذهب در یک نگاه در برابر چشمان نمودار می شود.»
در 11 آوریل، سوار برکشتی جنگی سالست شدند و به قصد قسطنطنیه به راه افتادند. بادهای مخالف و موانع و محظورهای سیاسی موجب شد که کشتی مدت پانزده روز در کرانة آسیابی داردانل لنگر بیفکند. بایرن و هابهاوس از جلگة ترواده پیاده گذشتند بدین امید که بر بازماندة شهر باستانی ایلیوم، که هومر وصفش را نوشته بود، قدم گذارند، ولی شلیمان2 در آن زمان هنوز به دنیا نیامده بود. در 15 آوریل، بایرن و یک افسر نیروی دریایی انگلیس

1. در اساطیر یونانی خدای دریاها بود، برابر نپتونوس رومی. ـ م.
2. Schlieman ، (1822-1890)، باستانشناس آلمانی که شهر باستانی تروا را از زیر خاک به در آورد. ـ م.

به نام ستوان ویلیام اکنهد ترتیبی دادند تا از تنگة هلسپونت یا دارد انل بگذرند و به ساحل اروپایی آن تنگه بروند. و آنگاه درصدد برآمدند شنا کنان خود را به جای اول برسانند، ولی فشار جریان آب و سردی فوق العادة آن از توانایی آنان فراتر بود. در سوم ماه مه بار دیگر همین کار را از سرگرفتند. بدین ترتیب که شنا کنان خود را از سستوس در ساحل ارک پایی به آبودوس در ساحل آسیایی رسانیدند. اکنهد این فاصله را در شصت و پنج دقیقه و بایرن آن را در هفتاد دقیقه طی کرد. فاصلة تنگة دارانل در بین دو سال چیزی اندکی بیشتر از یک کیلومتر و نیم نیست، ولی فشار جریان آب، این لئاندرهای1 دوران جدید را ناگزیر ساخت در حدود 5, 6 کیلومتر شنا کنند.
سیاحان در 12 مه به شهر قسطنطنیه رسیدند؛ زیبایی و عظمت مساجد شهر را ستودند؛ و در 14 ژوئیه آنجا را ترک گفتند. در 17 ژوئیه کشتی آنان در بندرگاه زئا واقع در جزیرة کئوس لنگر انداخت و در این نقطه، آن دو از همدیگر جدا شدند. هابهاوس راه لندن را در پیش گرفت و بایرن و پیشخدمتش فلچر، بر کشتی دیگری سوار شدند تا آنان را به پاترای برساند. بار دیگر بایرن سوار بر اسب خود را به آتن رسانید. در شهر آتن، بایرن باز به ارضای حس کنجکاوی فراوان خویش برای دریافتن تفاوت بین زنان پرداخت؛ به پیروزیهای خویش در به دست آوردن دل مهرویان غره شد؛ به بیماری سوزاک مبتلا گردید؛ و افسردگی و مالیخولیا را به عنوان حرفه ای برگزید. از 26 نوامبر در نامه ای به دوستش هابهاوس نوشت: «اکنون من دنیا را دیده ام ... همه گونه لذتها را آزموده ام ... بیش از این چیزی نمی بینم که امید به چنگ آوردنش را در دل بپرورانم و شاید اینک آغاز بدان کنم که مطلوبترین راه را برای بیرون کشیدن پای از عرصة زندگی بیابم ... آرزو داشتم که می توانستم به اندکی از شوکران سقراط دست یابم.» در ژانویة 1811 در یکی از صومعه های کاپوسنها، واقع در دامنة آکروپولیس، برای خود و تنی چند از خدمتگارانش اطاقهایی گرفت به امید آنکه از آرامش حاکم بر محیط صومعه برخوردار شود.
در 22 آوریل برای آخرین بار آتن را ترک کرد. یک ماه در جزیرة مالت ماند و از آنجا به انگلستان بازگشت. در تاریخ 14 ژوئیه، دو سال و 12 روز پس از ترک کشور، بار دیگر قدم بر آن نهاد. در همان حال که سرگرم تجدید دیدارها و تماسها در لندن بود خبر یافت که مادرش در چهل و شش سالگی در گذشته است. شتابان خود را به دیر نیوستد رسانید. شبی را در کنار پیکر بی جان مادر در سکوت و تاریکی به سرآورد. وقتی یکی از خدمتگاران از او خواهش کرد به اطاق خویش برود و بیاساید امتناع کرد و چنین پاسخ داد: «در این دنیا فقط یک دوست داشتم و او هم اکنون از دستم به در رفته است». بایرن همین جمله ها را یک بار دیگر

1. در اساطیر یونانی، جوانی که عاشق هرو بود و هر شب به عشق دیدار وی تنگة داردانل را با شنا می پیمود. ـ م.

برای سنگ مزار بتسوین سگ نیوفندلندی خود گفته بود. این سگ در نوامبر سال 1808 مرده و در زیرزمینی در باغچة دیرنیوستد به خاک سپرده شده بود:
برای آنکه از یادگار دوستی، نشانی برجای بماند این سنگ برافراشته شده؛
هیچ گاه دوستی جز این یکی، نداشته ام – و او هم در اینجا آرمیده.
در اوت 1811 بایرن وصیتنامه ای تنظیم کرد. دیر نیوستد را وقف پسر عمویش جورج بایرن کرد؛ برای هریک از خدمتگارانش هدایا و عطایایی مقرر داشت؛ و دستورهایی برای به خاکسپاری خویش برجای نهاد: «میل دارم که پیکرم در سردابة داخل باغ در دیر نیوستد به خاک سپرده شود بدون آنکه هیچ گونه تشریفات و مراسمی انجام گیرد. باز میل دارم که بر روی سنگ مزارم، جز نام و سنم چیزی حک نشود و این وصیت من است که گور سگ با وفایم از آن سردابه جابه جا نشود.» آنگاه پس از آنکه خیالش از بابت آنچه باید پس از مرگش انجام گیرد آسوده شد به عزم تسخیر لندن به راه افتاد.